درد یک پنجره را
پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را
گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
غصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
بمان با من که من بی تو
صدای خسته در بادم!
در این اندوه بی پایان
بمان تنها تو در یادم
چرا غمها نمیدانند که من سلطان غمهایم؟
بیا ای دوست با من باش که من تنهای تنهایم!
کاش آن لحظه که تقدیم تو شد هستی من...
میسپردم که مواظب باشی...!
جنس این جام بلور است و پر از عشق و غرور است...
مبادا که ترک بردارد...میشکند...!
به ادامه مطلب بروید لذت ببرید
نظرات شما عزیزان: